ن : حمیــدشیخ حسینی
ت : شنبه 22 مهر 1391
ز : 8:52 بعد از ظهر |
+
.باز شب ماند و من اين عطش خانگی ام
.باز هم ياد تو ماند ومن وديوانگی ام
.اشک در دامنم آويخت که دريا باشم
.مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم
.خواب ديدم که تو می آمدی و دل می رفت
.محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:
.يک نفر مثل پری يک دو نظر آمد و رفت
.با نگاهی به دل خسته ام آتش زد ورفت
.خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد
.باز دنبال جگر گوشه ی مردم افتاد "
.آخرش هم دل ديوانه نفهميد چه شد
.يک شبه يک شبه ديوانه چشمان که شد "
.تا غزل هست دل غمزده ات مال من است
.من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است "
.آی تو! تو که فريب من و چشمان منی!
.تو که گندم! تو که حوا! تو که شيطان منی!
.تو که ويرانِ منِ بی خبر از خود شده ای!
.تو که ديوانه ی ديوانه تر از خود شده ای! "
.در نگاه تو که پيوند زد اندوه مرا ؟
.چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا ؟
.ای دلت پولک گلنار! سپيدار قدت !
.چه کسی اشک مرا دوخته بر چار قدت؟
.چند روزی شده ام محرمت ايلاتی من!
.آخرش سهم دلم شد غمت ايلاتی من!
.تو کجايی و منِ ساده ی درويش کجا
.تو کجايی و منِ بی خبر از خويش کجا
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
بی خبراز خویشــــــ،
،
:: برچسبها:
شبــــــــ,
شعر,
رباعی,
دوبیتی,
تک بیتی,
غزل,
,